حنانه جون حنانه جون ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

ღღ یکی یدونه مامان و بابا ღღ

واکسن دو ماهگی

عزیز دلم یکشنبه 20 مرداد بردمت برای واکسن خودم تنها بودم دوست داشتم یکی باهام میومدکه اون شما رو بگیره آخه من طاقتشو نداشتم که تورو تو بغل خودم اذیت کنن خلاصه اینکه نشستم تا نوبتمون شد رفتیم داخل اول خانم بهداشت گفت که بذارمت توی ترازو منم گذاشتمت قربونت برم 5 کیلو و نیم شده بودی بعدس گذاشتمت رو میز که قدتم اندازه بزنه ماشاالله 59 هم قدت بود بعدش خانم بهداشت گفت بشین رو صندلی و شلوارشو در بیار منم نشستم و دگمه های شلوارتو باز کردم قبل از واکسن قطره فلج اطفال ریخت تو دهنت بعد واکسنو آماده کرد و آورد  منم رومو کردم اونطرف که نبینم واکسن و که زد جیغت درومد اله...
26 مرداد 1392

بالاخره دخمل مهربون ما به دنیا اومد خدایا شکرت***

  بعد از یه حامگی سخت و انتظاری سخت اما شیرین بالاخره دخملکم ساعت 30 دقیقه             صبح روز 19 خرداد سال 92 پا به این جهان گذاشت(یعنی 12 و نیم شب)     دخترکم خوش اومدی نمیدونی که با اومدنت چقدر دل منو بابایی رو شاد کردی قربونت   برم   خدای مهربونم نمیدونم چطوری شکر کنم که شکرانتو به جا آورده باشم      خدایا به اندازه تک تک موهای دخترم شکر       خدایا به اندازه تک تک رگ های کوچیکو بزرگ دخترم شکر     خدایا به اندازه تک تک سلول های بدن ...
17 مرداد 1392

شعر های کودکانه

  دخترم ببین چه قنده خوشگله چقدر میخنده پسرا که دزدن دخترمو ندزدن                                                       اعداد زیبا 1 و1و1یکتاپرستی 2و2و2دوستی و راستی 3و3و3 سیمای نیکان 4و4و4 چهره ی پاکان 5و5و5 پند امامان 6و6و6 نور شهیدان 7و7و7 هوش و دیانت 8و8و8 همیشه وحدت 9و9و9 نور قران 10و10 و10 درس...
12 مرداد 1392

لالایی برای دخملم

        دختر خوبم،ناز و عزیزم پسر ریز و تر و تمیزم آفتاب سر اومد،مهتاب می تابه بچه ی کوچیک آروم می خوابه لالالالایی،لالالالایی،لالالالایی،لالالالایی بادوم خونه،پسته ی خندون صورت ماهت،گل تو گلدون چقدرشیرینی،قند تو قندون برات می خونم،از دل و از جون لالالالایی،لالالالایی،لالالالایی،لالالالایی چیک و چیک و چیک،صدای بارون داره می باره از تو آسمون شبنم میزنه رو گل و ریحون خدای خوبم،ممنونم،ممنون تیک و تیک و تیک،ساعت بی تابه خاله قورباغه توی مردابه واسه بچه هاش قصه می خونه خوابشو...
12 مرداد 1392

45 روزگی حنانه

دیروز 45 روزگیت بود و بردمت کنترل قد و وزن مامان قربونت بره ه که بزرگ شدی وزنت 5 کیلو و قدت 56    شده بود انشاالله همیشه صحیح سلامت باشی گل مامان   اصلا نمیدونم این 45 روز چطوری گذشت   ماشاالله هر وقت باهات حرف میزم تو هم میخوای حرف بزنی و یه صداهایی در میاری حتما یه چیزی   میگی دیگه ولی من متوجه نمیشم ایشالا زودی بزرگ میشی و حرف زدنم یاذ   میگیری برای اون روزی که   برای اولین بار بهم بگی مامان لحظه شماری میکنم       عزیزم تو مونس تنهایی من شدی آخه بابایی به خاطر مشغله کاری زیاد خون...
4 مرداد 1392
1